خرد کردن
خرد کردن، بریدن، زخم زدن، بیل زدن fractionalize (فعل) خرد کردن، تقسیم بجزء کردن، برخه کردن pestle (فعل) خرد کردن، پودر ساختن steamroller (فعل) خرد کردن، باجاده صاف کن جاده را صاف کردن change (فعل) تغییر دادن، عوض کردن، برگشتن، عوض شدن، تغییر کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن، دگرگون کردن یا شدن، معاوضه کردن، خردکردن لغت نامه دهخدا خرد کردن.